loading...
مثلث
رویا بازدید : 8 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

درگذراست زندگی با تمام خوب وبدش


آنچه به جا میماند ازاین همه هیاهو


تنها لحظه هایی است که درخاطرمان نوشته شده


لحظه هایی که گاه وبیگاه هوائیت میکند


رویا بازدید : 9 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

ﺷﮏ ﻧﮑﻦ؛

ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﺧﺮ؛

ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺗﻮﮐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ؛

ﻧﻮﺭﯼ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؛

ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯼ ﺭﺥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؛

ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ !


رویا بازدید : 4 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

امام علی علیه السلام: العِفَّةُ رَأسُ کُلِّ خَیرٍ؛

 عفّت ، سرآمد هر خوبی است.

 (غرر الحکم، ح ۱۱۶۸ – منتخب میزان الحکمة، ص ۳۸۶)


رویا بازدید : 6 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)
نمی دانم چه می خواهم

از خودم

از زندگی

چقدر این روزها

حالم بهم می خوره از خودم

از زندگی

گاهی فکر میکنم

چقدر من پستم

چقدر حقیرم

چقدر کوچیکم


*رسوا


رویا بازدید : 6 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

 گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

باید زبان حال دریا را بلد باشی

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی


رویا بازدید : 6 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

حضرت معصومه (س)

تا کی به تو از دور سلامی برسانم

از تو خبری نیست برادر نگرانم

در میزند اینبار کسی...از هیجانم

شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم

 

یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده

حالا به من از سوی رضا نامه رسیده

 

ای کاش که از تو خبری داشته باشم

در آتش عشق تو پری داشته باشم

باید به خراسان سفری داشته باشم

در راه به قم هم نظری داشته باشم

 

با خاطر آسوده بمان چشم به راهم

یک قافله محرم بخدا هست سپاهم

 

این جادّه ها چشم به راه قدم ماست

این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست

انگار که این خاک عراق عجم ماست

حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست...

 

شاید که فراموش کنم دلبر خود را

باید که بسازم حرم مادر خود را

 

باید نرسیدن به رضا را بپذیرم

حالا به شهادت برسم یا که بمیرم

وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم

خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم

 

با یاد غم فاطمه هق هق بنویسم

بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم

 

با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد

قم کار به مهمان عزادار ندارد

در کوچه دری هست که مسمار ندارد

معصومه ی تو دست به دیوار ندارد

 

اینجا به عیادت همگی آمده باشند

آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند

 

بین نظر آن همه با این همه فرق است

بین همه در پشت در و همهمه فرق است

بین اثر هلهله با زمزمه فرق است

مابین غم فاطمه با فاطمه فرق است

 

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست

اینجا زدن فاطمه ها حرف کمی نیست

 

مجید تال


تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 65
  • بازدید کلی : 459